احساس عرفانی از بین رفت و به جای آن،انسان بورژوازی به آزادی تکیه کرد.این آزادی که عرفان را راند،سرمایه داری را به جایش آورد.در نتیجه،انسان در آرزوی آزادی،گرفتار سرمایه داری شد.الآن حتی روشنفکران هم از آزادی ای که در غرب وجود دارد نفرت دارند.
انسان در تکیهء تک بعدی به عرفان،گرفتار زهدگرائی شد و در طلب آزادی،گرفتار نظام مارکسیستی شد که در آن،اوّلین چیزی که نفی شده است،آزادی انسان و ارزش وجودی اوست.
اگر در برابر انسان و ارزشهای وجودی او متعهّدیم،باید خدا را از توی این مجموعهء خرافه و جمودی که به نام مذهب رسمی در دنیا وجود دارد نجات دهیم. وجود و زندگی و عدالت و آزادی را به عنوان سرچشمهء اصلی عشق،عرفان و ارزش آفرینی و معنی دادن به انسان، از دست سرمایه داری نجات دهیم و نیز برابری انسانی را از دست مارکسیسم رها کنیم.این سه، رسالت یک انسان است.
برای این کار،ما به یک ایدئولوژی و مکتب نیاز داریم.یک جای پایی،تکیه گاهی و یک وابستگی روحی – اعتقادی – ذهنی لازم داریم و من همهء اینها را در اسلام و در خانوادهء محمّد(ص) و در علی(ع) می یابم و می بینم.
وابستگی عرفانی،بزرگترین پیوند و بزرگترین عاملی است که به یک جوان،تعالی وجودی و درونی و یک زیبائی روحی می دهد و این جوان،نه در برابر ایدئولوژی هائی که می خواهند اندیشهء اسلامی او را با تیغ علم و فکر و منطق،از ریشه بکنند،آسیب پذیر می ماند و نه در برابر وسوسه های تباه کننده ای که سرمایه داری و مصرف پرستی و جنسیّت و پوچ گرائی استعمار فرهنگی دارند و میخواهند او را بلغزانند و ببلعند،آسیب می پذیرد.
ادامه دارد...